نگاهی به کتابهای پرفروش سال 2004 آمریکا

این نوشته در همشهری ماه شماره اسفند به چاپ رسید . البته با کمی تعدیل ( یعنی با حذف کامل مطلب مربوط به جفری یوگینِدیس) . متن کاملش را می گذارم همینجا تا اگر کسی دوست داشت بخواند .

 

 

شاید اولین فکری که بعد از خواندن کلمه پرفروش به ذهن آدم می رسد این است که این کتاب چیزی است تجاری و بی ارزش . کالایی که فقط به درد تفریح و سرگرمی می خورد و چیز به درد بخوری از تویش در نمی آید . البته قرار نیست که نظر شما را در این باره تغییر دهیم .اغلب کتابهایی که در چنین لیستهایی جا خوش می کنند از سطح یک سرگرمی صرف بالاتر نمی آیند و به عبارتی بی ارزشند . ولی از طرف دیگر در این لیستها همیشه کتابهایی را می شود دید که ارزشمند بودن خودشان را ثابت کرده اند .کتابهایی که خوب نوشته و خوب خوانده شده اند . این نوشته سعی دارد که به طور گذرا نگاهی داشته باشد به چنین کتابهایی .

پدیده ای به نام دن براون :


وقتی نویسنده ای چهار تا رمان می نویسد و هر چهار رمانش در بین ده کتاب پرفروش سال آمریکا قرار می گیرند مطمئن باشید که چیزی توی کارهایش هست که نمی شود اسمش را فقط سرگرمی گذاشت . براون جادوگری است که با داستانی کردن تاریخ و مسیحیت به رمز گشایی باورهای دیرین انسان دست می زند .از بین آثار براون کتاب رمز داوینچی در صدر پرفروشهای سال 2004آمریکا ایستاده است .رمز داوینچی کتابی است راز آلود که به طرح پرسشهایی درباره ساختار و عقاید بنیادین مسیحیت می پردازد. این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده و انتشارات زهره آن را چاپ کرده است . علاوه بر آن نشر کتابهای تندیس نیز این کتاب را در دست چاپ دارد . فرشتگان و شیاطین کتاب دیگری از براون است که در بین کتابهای پرفروش داستانی رتبه دوم را به دست آورده . چالشهای مذهبی براون در این کتاب هم به خوبی مشهود است . نقطه فریب در جایگاه پنجم و رمان دژ دیجیتالی در جایگاه ششم پرفروشهای داستانی قرار گرفته اند . در حقیقت از بین شش کتاب پرفروش داستانی سال 2004 در آمریکا چهار کتاب را دن براون نوشته . هفده میلیون نسخه فروش کتاب رمز داوینچی با قیمت چهارده دلار و نود و هفت سنتی سایت آمازون ( قیمت اصلی کتاب بیست و چهار دلار و نود و پنج سنت است ) به معنی دویست و پنجاه و چهار میلیون و چهارصد و نود هزار دلار فروش کلی کتاب است .شاید خواندن دوباره این رقم به ما یادآوری کند که وقتی کسی از کالا بودن کتاب حرف می زند منظورش چیست.

یان مارتل و زندگی پی:


یان مارتل در سال 1963 در اسپانیا متولد شد . دوران کودکی و نوجوانیش در آلاسکا ، کانادا ، کاستاریکا ،فرانسه و آمریکا گذشت .مارتل در بزرگسالی نیز رشته سفرهایش را پاره نکرد و مدتی را در ایران ، هند و ترکیه گذراند .بعد از خواندن فلسفه در دانشگاه ترنت به تجربه کردن شغلهای عجیب و غریبی پرداخت که از میان آنها می توان به درختکاری ، ظرفشویی و نگهبانی اشاره کرد . مارتل از سن بیست و هفت سالگی تا به حال می نویسد و زندگیش را بین این کار و ورزش یوگا تقسیم کرده است .زندگی پی ستایش شده ترین رمان این نویسنده است . مارتل برای این کتاب جایزه من بوکر را در سال 2002 به دست آورد و جایگاه خودش را به عنوان چهره ای برجسته در دنیای ادبیات تثبیت کرد .زندگی پی در لیست پرفروشهای سال 2004 آمریکا در جایگاه نهم کتابهای داستانی ایستاده است . زندگی پی کتابی است درباره مذهب ، ترس ، طبیعت و بالاتر از تمام اینها سرسختی پایان ناپذیر انسان . کتاب زندگی پی در ایران نیز به وسیله نشر علم و با ترجمه خانم گیتا گرگانی به چاپ رسیده است .

زندگی پی داستان پی پاتل ، فرزند یک نگهبان باغ وحش در هند را روایت می کند که در شانزده سالگی همراه خانواده اش از هند به طرف کانادا مهاجرت می کند .خانواده پی در قسمت بار یک کشتی ژاپنی در کنار حیوانات باغ وحششان – باغ وحشی که تعطیل شده و حیواناتش به تمام دنیا فرستاده می شوند – به سمت خانه جدید سفر می کنند . کشتی غرق می شود و پی خودش را در قایش نجاتی به همراه یک کفتار ، یک اورانگوتان ، یک زرافه زخمی و ریچارد پارکر یک ببر بنگال دویست کیلو گرمی تنها می بیند . در هفته اول سفر پی بر روی این قایق نجات تنها چیزی که بر همه چیز چیره است نزاع برای بقا ست .نزاعی که تنها بازماندگانش پی و ریچارد پارکر هستند .باقی کتاب شرح 227 روز گمشدگی پی بر روی دریاست .قایق نجاتی که پی بر روی آن سوار است برای نجات یک انسان به اندازه کافی غذا ذخیره دارد اما پی می داند  که تنها امید نجات راضی نگهداشتن این ببر و خدمت کردن به اوست .زندگی پی در وحشتی دائمی از ریچارد پارکرشکل می گیرد و تعریف می شود .ناامیدی پی از حیات نه فقط یک فرایند حسی و عاطفی که یک حقیقت وحشتناک فیزیکی است .بعد از رسیدن آنها به سواحل مکزیکو پارکر در جنگل ناپدید می شود و اثری از او نمی ماند .مسئولینی که از پی درباره سفرش پرس و جو می کنند داستانش را باور نمی کنند و از او می خواهند که حقیقت را بگوید .در نهایت بعد از ساعتها تهدید و اجبار پی داستان دومی را روایت می کند . داستانی باور پذیر تر که نشانه ای از خیال پردازی در آن نیست . داستانی که حقیقی به نظر می رسد . زندگی پی داستانی است در واکاوی خیال انسان .پارکر را می توان استعاره ای دانست ازترسی خیالی که انسان شیزوفرنیک معاصر به آن دچار شده .

زندگی پی بعد از برنده شدن جایزه من بوکر در سال 2002 هنوز هم در لیست پرفروشهای سال 2004 آمریکا قرار دارد .

جفری یوگینِدیس و جنسیت میانه :


من دوبار به دنیا آمده ام .اولین بار به شکل یک دختربچه در شهر دیترویت در یک روز صاف و بی دود در ژانویه سال 1960 . و بار دیگر به شکل یک پسر بچه نوجوان در یک اتاق اورژانس نزدیک پتوسکی ، میشیگان در آگوست سال 1974.ممکن است که متخصصین در هنگام مطالعه بررسی های دکتر پیتر لوس با من برخورد کنند "هویت جنسی دارای 5 آلفا – آنزیم به شکل یک دوجنسی کاذب " چیزی که در مجله غدد درون ریز شناسی کودکان در سال 1975به چاپ رسید .شاید هم شما عکس من را در فصل شانزدهم کتاب ژنتیک و وراثت دیده باشید .کتابی که در حال حاضر به طرز اندوهباری کهنه و منسوخ شده . آن فرد منم . در صفحه 578 . پشت یک نمودار قد با یک نوار سیاه روی چشمهایم، عریان ایستاده ام.

چیزی که خواندید قسمتی بود از رمان جنسیت میانه نوشته جفری یوگینِدیس . یوگینِدیس فرزند پدری یونانی تبار و مادری انگلیسی ایرلندی در سال 1960 درشهر دیترویت به دنیا آمد . او در دوره کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی و نگارش خلاق از دانشگاه استنفورد فارغ تحصیل شده است . موفقیت یوگینِدیس با با اولین رمانش به نام خودکشی باکره شروع شد و با جنسیت میانه به اوج رسید . جنسیت میانه در سال 2003 جایزه ادبی پولیتزر را نصیب یوگینِدیس کرد و کتاب خودکشی باکره نیز با استقبال زیادی روبه رو شد ( این کتاب تا به حال به پانزده زبان ترجمه شده است ).کتاب جنسیت میانه این نویسنده در جایگاه بیست و یکم پرفروش ترین کتابهای داستانی سال 2004 آمریکا قرار گرفته است . جنسیت میانه روایت جوانی دوجنسیتی است که به دنبال هویت حقیقی خویش تاریخچه خانوادگیش را زیر و رو می کند . این داستان روایت تاریخی خاندانی است که ژنی معیوب را در خود حمل می کنند . حفره ای که راوی اغواگر این داستان در قلب تاریخ خانواده اش ایجاد می کند ، تمام رازها را برملا می سازد و هویت نامتعارف این انسانها را به نقد می کشد .

خالد حسینی و بادبادک باز :


خالد حسینی فرزند یکی از دیپلمات های سابق افغانستان است که در سال ۱۹۸۰ به آمریکا رفت و همراه با خانواده اش در کالیفرنیا ساکن شد . بادبادک باز  در فهرست پرفروشهای ادبیات داستانی سال 2004 آمریکا در جایگاه 28 ام ایستاده است .بادبادک باز
داستان دو کودک هم‌بازی را روایت می کند که خاستگاه های اجتماعی متفاوتی دارند .امیر، فرزند یک مرد ثروت‌مند پشتون است و حسن، متولدخانواده ای فقیر  هزاره.
دو کودک در دوران افغانستان پادشاهی به تصویر کشیده می شوند .روابط این دو کودک در آن برهه تاریخی ، از اجتماع افغان چهره ای انسانی و به دور از جنگ به نمایش می گذارد که به شدت واقع گرایانه و تاثیر گذار است .  در قسمتی از رمان و در یک مسابقه بادبادک بازی حسن از همه پیشی می گیرد و همین مسئله امیر را وا می دارد تا برای برنده شدن به حیله ای متوسل شود . پس از کودتای 1978 و آغاز جنگ‌های داخلی، خانواده امیر به امریکا مهاجرت می کند.
در آنجاست که امیر به ابعاد انسانی کاری که در کودکی کرده می اندیشد و برای جبران رفتار گذشته به افغانستان درحال جنگ باز می گردد. بادبادک باز نخستین رمان حسینی است که به زبان انگلیسی به چاپ رسیده است .حسینی به زبان فارسی نیز داستان نوشته و آثاری از او به زبان فارسی وجود دارد .

کتاب بادبادک باز به وسیله آقای مهدی غبرایی ترجمه شده و به زودی به وسیله انتشارات همراه به چاپ خواهد رسید .

چند نکته قابل اعتنا :

در بین فهرست کتابهای پرفروش سال 2004 دیدن بعضی نامها به یادمان می اندازد که زمان نه تنها فراموشی نمی آورد بلکه بعضی چیزها را عزیز تر می کند . مثلا در بین پرفروشهای ادبیات داستانی در این سال ، کتاب صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز در جایگاه 23 ام قرار گرفته است .و یا رمان کلاسیک آنا کارینا نوشته لئو تولستوی در جایگاه 39ام و رمان به یاد ماندنی ناتور دشت نوشته جی دی سلینجر هم در جایگاه 44 ام ایستاده است . و چیزی که  بیشتر از هرکس دیگری برای ما ایرانی ها جالب توجه و البته افتخار آمیز است قرار گرفتن کتاب لولیتا خوانی در تهران نوشته دکتر آذر نفیسی در جایگاه 11 ام کتابهای پرفروش غیر داستانی در این سال است .

نکته قابل توجه دیگر قرار گرفتن کتاب هری پاتر و محفل ققنوس در جایگاه یازدهم کتابهای داستانی این لیست است .همان طور که می شود دید فروش این کتاب نسبت به زمان انتشارش در سال 2003 افت قابل توجه ای داشته است ( این کتاب در بین کتابهای داستانی و غیر داستانی در جایگاه بیست و یکم قرار گرفته است) .

والبته نویسندگانی مانند جان گریشام با چهار کتاب ، نیکولاس اسپارکس با سه کتاب و استیفن گینگ با دو کتاب در داخل این فهرست صد تایی (که شصت تای آن به کتابهای داستانی اختصاص پیدا کرده است) جایی به دست آورده اند .

گفتگو با جومپا لاهیری -نویسنده ای که دردهای آدم را ترجمه می کند

آن ور قضیه :

یادم می آید وقتی برای اولین بار مجموعه داستان مترجم دردهای جومپا لاهیری را خواندم سرشار از لذت شدم . کتاب واقعا فوق العاده ای  است  و اگر درست یادم مانده باشد اولین مجموعه داستانی است که جایزه پولیتزر ادبیات را برده . همان موقع لاهیری توی لیست نویسندگانی رفت که اگر عمری باقی  می ماند! روی مصاحبه با آنها کار می کردم . خب... عمری باقی ماند و درخواست مصاحبه را برای کارگزارش فرستادم . کارگزار لاهیری آقایی است بسیار منظم و مبادی آداب به اسم : اریک سیمونوف . این هم عکسش .



خب... اریک عزیز بار اول گفت که جومپا  در حال حاضر درگیر تور تبلیغاتی کتابش ( یعنی همان همنام ) است و فعلا نمی تواند درخواست مصاحبه کسی را قبول کند . ما هم گفتیم خیلی خب .

بار دوم ( حدود دو ماه بعد ) در خواست مصاحبه را تکرار کردم . اریک عزیز این بار گفت که جومپا تا حدود یک ماه دیگر بچه دومش را به دنیا می آورد و اصلا در شرایط مصاحبه نیست . چهار پنج ماه دیگر تماس بگیر . ما هم تولد بچه اش را پیشاپیش تبریک گفتیم و اضافه کردیم : خیلی خب.

چهار پنج ماه بعد که رسید در خواست مصاحبه را برای بار سوم فرستادم . البته مثل بار اول کامل و جامع ( چونکه قاعدتا توی این چند ماهه فراموش شده بودم ) . البته اریک چیزی در مورد فراموش کردن نگفت . فقط گفت جومپا در خواست مصاحبه را قبول کرده . فقط باید دو سه هفته ای ( یعنی تا اواسط اسفند و یا به قول آنها تا رسیدن مارچ ) صبر کنی . ما هم گفتیم : گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی !!

البته یک میل مجدد برایش فرستادم و خواهش کردم که لااقل یک هفته قبل از شروع مصاحبه  زمان دقیق انجام کار را تایید کنند . هر چند که این میل افاقه ای نکرد و اریک دو روز قبل از انجام مصاحبه یعنی روز شنبه 22 اسفند میل زد و گفت قرار مصاحبه برای دو شنبه ۲۴ اسفند راس ساعت 2.30 به وقت نیویورک ( یعنی یازده شب ما ) قطعی شده . من هم گفتم : عجب وقت مبارکی !

 

خب حالا این ور قضیه :

از امیر مهدی حقیقت – مترجم خوب آثار لاهیری – و پدرام رضایی زاده  عزیز هم  دعوت کردم تا برای انجام مصاحبه همراهیم کنند . با هم  راجع به سوالات آماده شده برای مصاحبه بحث کردیم و در مورد بعضی از سوالات به نتایج ( شاید هم بشود گفت هم فکری های ) جالبی رسیدیم .  شوق و علاقه ای که آقای حقیقت به آثار لاهیری دارند هر کسی را واقعا سر ذوق می آورد .

ساعت یازده که شد شماره خانه اش را گرفتیم . بعد یکی دو زنگ  ، خودش گوشی تلفن ر ا برداشت . لحن صدایش آ رام تر و جا افتاده تر از آن چیزی بود که توی ذهنم انتظار داشتم ( فکر می کنم کمی مسن تر از آن چیزی که توقع داشتم به نظر آمد ) . لاهیری با آرامش خاصی به همه سوالات جواب می داد . بچه  سه چها ماهه اش هم وقت مصاحبه توی بغلش بود . البته اوائل مصاحبه خواب بود و صدایش نمی آمد ولی نیم ساعتی که گذشت با گریه کوتاهی حضورش را اعلام کرد . یکی دوبار هم که صدای گریه اش بالا کشید با لالایی مادرش آرام شد .

با لاهیری از چیزهای زیادی حرف زدیم . از جایزه پولیتزر ، از پالتو گوگول ، از مهاجرت ، تنهایی و خیلی چیزهای دیگر . و اینکه اگر به ایران دعوتش کنیم می آید یا نه . تجربه مصاحبه با لاهیری تجربه واقعا جالبی بود ( برای من یکی مثل تجربه ای بود که موقع مصاحبه با پل آستر داشتم ) . توی آرامش لاهیری و برخوردی که وقت مصاحبه با دختر سه چهار ماهه اش داشت چیز عجیبی موج می زد که نمی دانم با چه کلمه ای باید وصفش کرد .

کل مصاحبه حدود یک ساعت طول کشید ( دقیق ترش می شود ۵۹دقیقه و سی ثانیه ) . امیدوارم که مراحل پیاده سازیش هر چه زود تر تمام شود و برود برای چاپ .( یادداشتهای پدرام و امیر مهدی را هم می توانید در وبلاگهایشان بخوانید).

خب... جومپا لاهیری هم جزئی از خاطرات خوبی شد  که توی این یک ساله از صحبت کردن با نویسندگان محبوبم در ذهنم مانده . خاطره ای خوب ، آرام و البته احترام برانگیز.

نگاهی به ترجمه های انگلیسی داستان پالتو


البته فکر نکنید
که مترجمین ایرانی تنها مترجمینی هستند که به این داستان شنل گفته اند . در بین مترجمین انگلیسی این داستان هم اختلاف نظر وجود دارد . نکته جالب اینجاست که در بعضی از ترجمه های انگلیسی این داستان هر چه هست شنل است و از سر تا ته آنها حتی یک دست پالتو هم پیدا نمی شود . تر جمه هایی مثل این دو ترجمه که لینکشان در زیر است :

1- http://etext.library.adelaide.edu.au/g/gogol/nikolai/g61cl

 

2- http://www.readbookonline.net/readOnLine/1047

 و البته ترجمه هایی هم هستند که تویشان هیچ شنلی نیست و پالتویی بزرگ و گشاد رویشان پهن شده . ترجمه هایی مثل این دو ترجمه :

1 - http://www.geocities.com/short_stories_page/gogolovercoat.html

2- http://www.bibliomania.com/0/5/140/355/18278/1/frameset.html

 

قبل از هر چیزی باید بگویم که اگر کسی می خواهد به متن روسی این داستان نگاهی بیندازد لینک زیر را ببیند :

 متن روسی : http://www.klassika.ru/proza/gogol/shinel.txt

 

اگر هم کسی دوست دارد همزمان هم متن روسی را ببیند و هم با کلیک کردن بر روی  کلمات روسی معادل آنها را به انگلیسی ببیند روی لینک زیر کلیک کند :

 http://www.conradish.net/literatura.php?doc=Nikolai_Vasilevich_Gogol%3BShinel

 

تفاوت اساسی این ترجمه ها در برگرداندن کلمه Шинель به پالتو و یا شنل است . که البته همان طور که گفتیم این کلمه در روسی در معنای نوعی پالتوی خاص به کار می رود و کلمه Плащ ( پلاش )  به معنی شنل ( Cape و یا Cloak ) است . حالا به این جملات از این دو نوع ترجمه دقت کنید :

ترجمه های گروه اول :

You must know that Akakiy Akakievitch's cloak served as
an object of ridicule to the officials: they even refused it the noble
name of cloak, and called it a cape .

ترجمه های گروه دوم :

You must know that Akakii Akakievich’s overcoat served as an object of ridicule to the officials: they even deprived it of the noble name of overcoat, and called it a kapota .

و معادل روسی این چند جمله :

 

Надобно знать,что шинель Акакия Акакиевича служила тоже предметом насмешек чиновникам; от нее отнимали даже благородное имя шинели и называли ее капотом.

 

همان طور که می بینید در ترجمه نوع اول برای کلمه шинель (شنل ) از معادل Cloak  و برای کلمه капот ) کاپوت) از کلمه Cape استفاده شده است . و به همین ترتیب در ترجمه نوع دوم چنین معادلهایی داریم :

шинель= overcoat

капот= kapota

حالا اگر به فرهنگهای لغت روسی به انگلیسی مراجعه کنید ( به عنوان مثال فرهنگ لغت اوژگف ) می بینید که معادل کلمه капот  کلمه روپوش یا عبا استفاده شده است . در ترجمه دوم به زیرکی به جای این کلمه از کلمه  Kapota به معنی : long frock coat یعنی یک  عبا یا کت بلند و دراز استفاده شده است . همان طور که می بینید این کلمه از زبان روسی وارد زبان انگلیسی شده و همان کارکرد مورد نظر گوگول را دارا می باشد . شاید دلیل این اختلاف نظرها دگردیسی ای  باشد  که کلمه  шинель در طول زمان پیدا کرده . ولی هیچ شکی نیست  که این کلمه در زبان روسی ( و در زمان گوگول ) به معنی نوعی پالتوی بلند بوده که در قسمت پشتش چین می خورده . و همان طور که دیدید ترجمه ای که از معادلهای Overcoat  و Kapota  برای کلمات متن اصلی استفاده کرده ترجمه بسیار موفق تری است ( مخصوصا انتخاب  کلمه Kapota  که واقعا فوق العاده است ) .

البته بین مترجمین انگلیسی زبان در استفاده از کلمه پالتو توافق نسبی وجود دارد  . مثلا اگر شما در سایت Google  کلمه Overcoat  و Gogol  را جستجو کنید  چیزی در حدود یازده هزار لینک پیدا می شود و اگر همین کار را در مورد Cloak  و Gogol  هم انجام دهید در حدود هزار لینک . یعنی ارجاعات به پالتو در زبان انگلیسی یازده برابر بیشتر از ارجاعات به شنل برای این داستان نیکلای گوگول است .

حالا به عنوان حسن ختام برنامه!! جمله آخر این دو ترجمه را به فارسی بر می گردانیم :

1-  آنها حتی عنوان والاگهر شنل را از لباسش دریغ کردند و قبا صدایش می زدند .

که روان ترش می شود : آنها حتی به جای عنوان والاگهر  شنل ،  به لباسش قبا می گفتند .

 

2- آنها حتی لباسش را از عنوان والا گهر  پالتو محروم کردند و عبا صدایش می زدند . که راون تر این جمله هم می شود : آنها حتی به جای عنوان والاگهر پالتو ، به لباسش عبا می گفتند .