شهر گناه


شهر گناه نه یک تجربه در ژانرهای سینمایی تجربه شده که خود ژانر جدیدی در سینماست . تصویرهای درخشان خیره کننده و اکسپرسیونیستی این فیلم به همراه فضای نوار منحصر به فرد آن ، مجموعه کاملی را برای رسیدن به اوج سرخوشی بصری تماشاگر فراهم کرده است . شهر گناه متروپولیسی است آخرالزمانی که در آن میل و اشتیاق بشری در زیر سایه های گوتیک فضا و معماریش خفه شده است .
شهر گناه بر اساس رمان مصوری از فرانک میلر ساخته شده است .رابرت رودریگوئز و خود فرانک میلر هم این فیلم را کارگردانی کرده اند ( البته با حضور کوئنتین تارانتینو به عنوان کارگردان میهمان ). در شهر گناه ما سه روایت موازی ( و نه همزمان ) رو به رو می شویم . روایتهایی که به شکل کاملا فرمی در چد نقطه خاص از داستان به هم می رسند و بعد دوباره واگرا می شوند . اما چیزی که تمام این روایتها را گرد هم می آورد و به آنها شکلی یکسان می بخشد معماری اکسپرسیونیستی این شهر است . شاید شهر گناه را بتوان بیشتر از هر فیلم دیگری به فیلم داستانهای عامه پسند شبیه دانست . با این تفاوت که این داستان عامه پسند در فضای گوتیک متروپولیسی رو به زوال تصویر شده . و از طرفی هم فیلم به جای پرداختن به روایت و پیچیده سازی آن عمده تلاشش را بر روی ایجاد فرم بصری متهورانه ای متمرکز کرده است . تهوری تکنیکی که تک تک سکانسهای این فیلم را به تابلوهایی اکسپرسیونیستی تبدیل کرده است ( کافی است که فیلم را در هر جایی که خواستید نگه دارید و بعد از روی صحنه اتفاقی انتخاب شده چند تا عکس بگیرید . انگار که همه چیز را نقاشی کرده اند ).
البته تمام سه روایت این فیلم از قدرت یکسانی برخوردار نیستند . به نظر من بخش دوم این فیلم ( که به نحوی می توان آن را رابطی برای دوبخش دیگر در نظر گرفت ) قدرتمند ترین بخش فیلم است . بازی در خشان و خیره کننده میکی رورک در نقش مارو (Marv) به یادماندنی است . مارو نیمه انسان - نیمه حیوانی است که دستها و پاهای قاتل آدمخوار و خونسرد دلبرش را اره می کند . شاید داستان این بخش را بتوان داستان دیو و دلبری دانست که دلبر فاحشه در همان ابتدای کار طعمه قاتلی دیوانه و نیمه مذهبی ( با بازی الیجا وود ) می شود . مارو اعاده حیثیتی است برای حرفه بازیگری میکی رورک . نقشی که مطمئنا تا مدتها در ذهن تماشاچیان رورک خواهد ماند . مارو گوژ پشت نتردامی است که در زیر سایه های خرد کننده این متروپولیس به دنبال قاتل اسمرالدای فاحشه اش می گردد( ارجاعات مشخص فیلم به رابطه بین کلیسا و قاتل معشوقه مارو این گمان را تقویت می کند ). البته بازیهای زیبای بروس ویلیس و بنیسیو دل تورو را هم نمی توان فراموش کرد . شهر گناه مطمئنا تجربه ای است نو در لذت بصری سینما و همان طور که در اول این نوشته هم گفتم این فیلم را می توان ژانر جدیدی در عرصه فرم بصری به حساب آورد . شهر گناه تجربه ای است خلاقانه و موفق در برگرداندن رمانی مصور به کدهای تصویری سینما. 


Gugino and Rourke 

Hartigan

جیبهای بارانی ات را بگرد


جیبهای بارانی ات را بگرد
بعد چهار ماه خاک خوردن توی ارشاد
بالاخره مجوز انتشار گرفت



«از تبریک همه دوستان ممنونم»

روزهای نمونه - رمان جدیدی از مایکل کانینگهام


اگر از ساعتها لذت بردید به احتمال زیاد از آخرین اثر کانینگهام هم لذت خواهید ( خواهم ) برد. روزهای نمونه (Specimen Days) اسم آخرین رمان مایکل کانینگهام است که در خرداد ماه روی پیشخوان کتابفروشی های آبی ماوراء بحار می نشیند . همان طور که ساعتها وامدار ویرجینیا وولف بود روزهای نمونه هم وامدار والت ویتمن است ( روزهای نمونه نامی است که ویتمن به دیباچه دفتر شعرش داده بود ) . روزهای نمونه همانند رمان ساعتها از سه بخش موازی با هم تشکیل شده است . رمانی متشکل از سه قصه موازی که در سه دوره تاریخی متفاوت جریان پیدا کرده اند . دوره انقلاب صنعتی ، سال ۱۹۲۰ و زمانی در آینده دور . در هر بخش این رمان داستانی روایت می شود که سبکی متفاوت با داستانهای دیگر بخش دارد : داستانی از ارواح ، داستانی معمائی و رمز آلود و داستانی علمی خیالی( بخش سوم این رمان در شهر نیویورک و در قرن ۲۲ می گذرد). چیزی که سه قسمت مختلف این رمان را به یکدیگر پیوند می دهد ( الگوی تکرار شونده در کلیت اثر )گروهی از شخصیتها است که داستان حول آنها شکل می گیرد . در هر سه قسمت ما ( به نحوی ) با گروهی سه نفری از شخصیتهای هر اپیزود رو به رو می شویم . گروهی که از یک پسر نوجوان ، مردی پیر و زنی جوان تشکیل یافته است . 
خب فعلا باید منتظر بود تا یا یکی لطف کند و رمان را از آن ور آب برای آدم بفرستد و یا اینکه مترجمی ( به قصد پیشدستی هم که شده ) اثر را ترجمه کند و تن احتمالا نیمه جانش را بفرستد به بازار داخلی . من یکی که لحظه شماری می کنم .