گفتگو با مایکل کانینگهام

 

گفتگو با مایکل کانینگهام بالاخره به سرانجام رسید . آن هم بعد از حدود ۱۵ ماه - کانینگهام را خیلی می پسندم . فکر هم می کنم  کمتر کسی پیدا می شود که رمان ساعتها را خوانده باشد و هم عقیده من نباشد - این گفتگو آنقدر طول کشید که بالکل از به نتیجه رسیدش نا امید بودم. شروعش بر می گردد به زمانی که هنوز نوشتن روزهای نمونه را تمام نکرده بود . قرار بود که چند تا سوال برایش بفرستم و او هم جوابشان را کتبی برایم بفرستد . دو سه ماهی که گذشت جواب داد که آنقدر درگیر نوشتن رمانش شده که اصلا وقت جواب دادن به سوالهای مصاحبه را ندارد . گفت که مصاحبه را بگذاریم برای وقتی که نوشتن روزهای نمونه تمام شد . چند ماه بعد دوباره سوالات را برایش فرستادم . البته با تغییر و تصحیح و در نظر گرفتن دو سه سوال راجع به روزهای نمونه . اما باز هم خبری نشد . این بار درگیر تور کتابش و مسافرتهای پشت سرهمش بود . مثلا هر بار که قرار بود جواب سوالات را تا دو سه روز دیگر برایم بفرسد کارگزارش خبر می داد که کانینگهام رفت مسافرت . دست آخر قضیه مصاحبه تبدیل شده بود به لج و لج بازی خودم با خودم و اینکه بالاخره من کوتاه می آیم یا کانینگهام . تا اینکه سه روز پیش کانینگهام کوتاه آمد و جوابها را برایم فرستاد . نوشته بامزه ای هم بالای جوابها گذاشته بود که به خواندنش می ارزد :

Dear Peyman Esmaeili,

I’m not quite sure how to apologize for taking just slightly less time to answer your questions than it did to build the pyramid at Gaza.  I got interviewed out, and just couldn’t seem to manage one more.  That’s no excuse, but for whatever it’s worth, I offer my general exhaustion by way of apology.  Thank you for your patience.

Yours,
Michael Cunningham

البته خوشحالم که کوتاه نیامدم . به نظرم به زحمتش می ارزید .حالا فقط مانده فارسی کردن گفتگو و انتخاب جایی برای چاپ . شاید این بار به جای روزنامه، مصاحبه را به یک مجله بدهم تا چاپ کند .

پس نوشت :

حالا دیگر دوسالی می شود که گفتگو با نویسندگان انگلیسی زبان مورد علاقه ام را شروع کرده ام . روندی که چگونگی و کم و کیفش برای خودم هم معلوم نبود . گفتگو با پل آوستر نتیجه یک تصمیم ناگهانی بود . تصمیمی که با همکاری فوق العاده آوستر جدی شد و مثل رفیق سمجی که بعد از چند سال ببینی یقه ام را ول نکرد. شاید اگر گفتگو با آوستر به نتیجه نمی رسید این روند هم نا تمام می ماند و مثل اکثر کارهای دیگرم نیمه کاره خاک می خورد توی گوشه ذهنم . بعد هم که نوبت به استانیسلاو لم ،کورت ونه گات، جویس کارول اوتس ،آرونداتی روی و  جومپا لاهیری رسید .که دوتای آخری را با اسد امرایی و امیر مهدی حقیقت به نتیجه رساندم .

 در این بین نویسنده هایی هم بودند که حسرت گفتگو را به دلم گذاشتند . مثل جیمز گراهام بالارد و جان آپدایک . بالارد را واقعا دوست دارم . به نظرم توی سبک خودش واقعا نابغه است . کافی است نگاهی به رمان تصادمش بیندازید تا معنی حرفم را بفهمید . ویا حتی رمان برج که توی ایران هم ترجمه شده . ولی هرچقدر هم که چسب کارگزارش شدیم افاقه نکرد که نکرد.

اما حالا فکر می کنم که کم کم دارم به آخر این کار نزدیک می شوم .شاید سری این مصاحبه ها را با فقط یک مصاحبه دیگر تمام کنم . کارگزار کازئو ایشی گورو چند ماهی است که قول هماهنگ کردن یک مصاحبه را داده . احتمالا گفتگو با ایشی گورو آخرین گفتگو از این سری گفتگو هاست .